جمعه 28 بهمن 1390برچسب:دکتر علی شریعتیجالب,زیبا,ناب,طلا,طلایی,جملات,عبرت,پند,سرلوحه,لوح,دکتر,شریعتی,دکتر شریعتی,علی شریعتی, :: 23:51 :: نويسنده : مهگامه
استاد بزرگوار،دکتر علی شریعتی
! هی با خود فکر می کنم چگونه است که ما در این سر دنیا عرق می ریزیم وضعمان این است و آنها در آن سر دنیا عرق می خورند و وضعشان آن است نمی دانم مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن !
من رقص دخترکان هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم زیرا که انها از روی عشق میرقصند و پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند.
امروز گرسنگی فکر، از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است.
به من بگو، نگو: نمی گویم؛
اما نگو نفهم، که من نمی توانم نفهمم؛
من می فهمم!!!
در بی کرانه زندگی دو چیز افسونم می کند:
آبی آسمان که می بینم و می دانم که نیست و
خدا که نمی بینم و می دانم که هست.
زنی که زیبایی اندیشه پیدا کرده باشد زیبایی بدنش را نشان نمی دهد.
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر، از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم، سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او هر روز پی در پی، دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را بیدار سازد
بدینسان بشکند دائم
سکوت مرگبارم را....
زن عشق می کارد و کینه درو می کند...
برای ازدواجش در هر سنی اجازه ی ولی لازم است و تو هر زمان بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی...
او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی...
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی...
او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد...
او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی...
او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر...
و هر روز او متولد می شود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛ پیر می شود و می میرد...
و قرن هاست که او عشق می کارد و گندم درو می کند چرا که در چین و شیار های صورت مردش به جای گذشت زمان، جوانی برباد رفته اش را می بیند و این ها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...
و این، رنج است.
اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست ، او جانشین همه نداشتن هاست ...
اگر مثل گاو گنده باشی ، میدوشنت ، اگر مثل خر قوی باشی ، بارت می كنند ، اگر مثل اسب دونده باشی ، سوارت می شوند... فقط از فهمیدن تو می ترسند !
آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند ، تو به دنبال نگاه زیبا باش !
هر لحظه حرفی در ما زاده میشود هر لحظه دردی سر بر میدارد و هر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش میکند این ها بر سینه میریزند و راه فراری نمییابند مگر این قفس کوچک استخوانی گنجایشاش چه اندازه است ؟
« کلاس پنجم( دبیرستان ) که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ، آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود ، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم ، که از همه تهوع آور بود ، اینکه در آن سن و سال ، زن داشت !
چند سالی گذشت یک روز که با همسرم ازخیابان می گذشتیم ، آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ، سیگار می کشیدم و کچل شده بودم !
هر كس آنچنان می میرد كه زندگی می كند
خدایا!
مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ ٫ غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن . لذتها را به بندگان حقیرت ببخش و درد های عظیم را به جانم ریز. خدایا! اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت اگر حق را نمی توان استقرار بخشید می توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت. خدایا! به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم برای اینکه هرکس آنچنان می میرد که زندگی کرده است. خدایا! به هرکی دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است و به هرکس که بیشتر دوست میداریش بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است ! خدایا! خدایا تو را سپاس می گویم که در مسیری که در راه تو بر می دارم آنها که باید مرا یاری کنند سد راهم می شوند، آنها که باید بنوازند سیلی می زنند، آنها که باید در مقابل دشمن پشتیبانمان باشند پیش از دشمن حمله میکنند و ..... تا در هر لحظه از حرکتم به سوی تو از هر تکیه گاهی جز تو بی بهره باشم.
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:کوروش,کوروش کبیر,کورش,هخامنشی,هخامنشیان,هخامنش,کوروش بزرگ,سخنان,زیبا,لوح,طلایی,بزرگوار, :: 21:16 :: نويسنده : مهگامه
*****
دوستای خوبم، من خودم به شخصه، از مردان تاریخ، کوروش در ذهنم جایی دگر دارد!! به همین خاطر ازتون خواهش میکنم اگه از کوروش سخنی یا مطلبی داشتین، حتما لطف کنید برام ایمیل کنین تا همه بتونیم ازشون لذت ببریم... مرسی.ممنونم...
تنها آرزوی من:"روزگار زن، فرزندان، دوستان، مردم و میهن عزیزم سعادتمند گردد و عمرم را با شرافت به پایان برسانم! عزیزان، هنگام نشستن، بزرگتران و ریش سپیدان را بر خود مقدم بدانید!
عزیزانم؛ بدانید که عصای زرین، سلطنت را حفظ نمیکند! بلکه یاران صمیمی و نیک برای پادشاه بهترین و مطمئن ترین تکیه گاه است!
افراد وفادار کم پیدا میشوند زیرا اگر این خصلت نیک همگانی بود، دیگر خیانت و دروغ و دشمنی وجود نداشت!
آسایش و راحتی امروز، حاصل رنج و زحمت دیروز است!
پس از مرگم دیگر روح مرا نمیبینید اما اثرات آن را در زندگی خویش احساس خواهید کرد!
فرزندان من! پس از مرگم، بدنم را در طلا یا نقره یا امثال آن نپوشانید! زودتر به خاک بسپارید که منشاء نیکیها و ثروتها و زیباییهاست!
اگر از میان شما کسی میخواهد که دستم را لمس کند، و فروغ چشمم را ببیند، نزدیک شوید؛ زیرا پس از مرگم راضی نیستم به دورم گرد آیید.حتی به شما فرزندانم نیز اجازه نمیدهم بدن بی روحم را نظاره کنید و آه بکشید!
من برده داری را برانداختم و به بدبختی آنان پایان بخشیدم!
آنکه شادمانی مردم مرا نمیخواهد، از ما نیست! او برده بی مزد اهریمن است!
دستهایی که کمک میکنند، از لبهایی که دعا میکنند، مقدس ترند!
اهورا مزدا! یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن!
فرمان دادم بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک بسپارند تا اجزاء بدنم ذره ای از خاک ایران باشد!
اینجا سرزمین آزادگان است! آزادگان، به انتظار آزادی نمینشینند!
من اگر پیامبر بودم، رسالتم شادمانی بود و بشارتم، آزادی و معجزه ام،خنداندن کودکان!... نه از جهنمی میترساندم و نه به بهشتی وعده میدادم!.... تنها می آموختم اندیشیدن را، و انسان بودن را!!...
شــــهریـــــاری کــه ندانــــد شــــــــب مردمـــــانش چگــــــــــونــــــه بــــــه صبــــــــــح میرســــــــــدگورکــــــــــــن گمنــــــامی اســـــــــت کــــه دل بــــه دفــــــــن دانایــــــــی بستــــــــه اســـــــت. مردمـــــــــان من امانــــــــت آســــمانـــــــند بر ایـــن خــــاک تلـــــــخ مردمــــــان من خــــــان و مــــــــان من انــــــد...!!!
از کسانیکه که از من متنفرند، ممنونم. آنان مرا قویتر میکنند...از کسانیکه مرا دوست دارند ممنونم. آنان قلب مرا بزرگتر میکنند...از کسانیکه مرا ترک میکنند ممنونم. آنان به من می آموزند که هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست...از کسانیکه با من میمانند ممنونم.آنان به من معنای واقعی دوست را نشان میدهند...
|